مادر بزرگ

قشنگ ترین خاطره ها، تو خونه ی تو پا گرفت
پر نورترین ستاره ها، تو چشمای تو جا گرفت
حسودی کرد آسمون به خوبی و صفای تو
همین شدش که دستتو برید واسه بقای تو
می اومدم به خونت و، بازی تا شب تو کوچه ها
حتی خدا شاکی میشد از دست اون همه صدا
اما تو با مهربونی آب می دادی به دست من
می خندیدی به آسمون، شاه پری قصه من
مادربزرگ از تو میگم، از تو که خیلی بی کسی
از تو که از دست دروغ، از همه کس دل میکنی
یادت باشه دوست دارم، نمیدونم هستی کجا
بعضی ها میگن که الان، هستی فقط پیش خدا
راستی خدا چه شکلیه؟ راسته که هست یه مهربون
اصلاً باهات حرف میزنه، داری تو اونجا همزبون؟
مادربزرگ بگو بهشت چه شکلیه،چه رنگیه؟
راسته که یه رود بزرگ تو باغ جنّت جاریه؟
خیلی وقته نیومدم کنار خاک و تربتت
بهونه هست گرفتاری، قربون بوی غربتت
دلم گرفته انگاری تو این همه سکوت سرد
چشام یه جوری پر شده از شب غصه ها و درد
خیلی دلم می خواد بازم ببینمت مادربزرگ
بیا یه شب به خواب من با مجمر نوری بزرگ
بیا تو یه رنگی بده به این خواب سیاه سفید
بیا که امشب یاد تو به خونه دلم رسید                      
                                                         ( اَجادِسا )مدیر وبلاگ ماهی سیاه کوچولو

نظرات 1 + ارسال نظر
جاودانگی جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:49 http://neverwas.blogsky.com/

با خوندن شعر یاد یکی از ترانه های قدیمی ابراهیم حامدی افتادم...

خیلی زیبا بود...

ب ا ر و ن ی ب ا ش ی د

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد