خدایادستهامو بگیر

تا تو دستهامو گرفتی راهم از دنیا جدا شد 

توی آغوش تو چشمم به جهانی تازه باز شد 

بغض من از تو شکست و گریه شعر بی صداشد

تا دستهامو گرفتی لحظه از شماره افتاد لحظه های از تو مردن زندگی رو یاد من داد 

 با تو برگشتم به دنیا ای شروع هر دوی ما 

از خودم بریده بودم با تو برگشتم به فردا

بگو وقتی تو نباشی من کجای روزگارم  

بگو بار گریه هامو روی دوش کی بزارم؟ 

من که بی توبا جهانم با خودم کاری ندارم

تا دستهامو گرفتی لحظه از شماره افتاد لحظه های از تو مردن زندگی رو یاد من داد  

با تو برگشتم به دنیا ای شروع هر دوی ما  

ای خدای مهربون ای شروع هر دوی ما دستهامونو رها نکن خدای مهربون از در رحمت و رئفت و مهربانی با ما حرف بزن خدایا ما جز تو هیچکس را نداریم. خودت را از ما نگیر خدایا نفس ما را بگیر بگذار در درون ما فقط تو جاری باشی.

نظرات 3 + ارسال نظر
اجادسا سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 http://ajadesa.blogsky.com

سلام فرانک عزیز خوبی
مرسی واسه آپت خیلی خیلی قشنگ بود مثل همیشه

آمین

شاد وسبز باشی همیشه

سلام مرسی از تو دوست خوبم که به ما سر میزنی

زنبوردار جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:02

فرانک جان خیلی خوشحالم کردی که به من هم سر زدی !!!
در ضمن اگه می خوای بدونی رویا چکار کرده فقط می تونم بگم فیمنیست و حسود نبوده

ای بابا
این فیمینیستی هم دردسر شده
آقااون چیزی که من گفتم همونه که ته دلتونه نه اونیکه به بقیه میگین
و در ضمن اونو بهتر از شما میدونم
به هرحال خوشبحال شما

زنی از جنسی دیگر شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:51 http://sunk-in-times2.blogsky.com

خدایا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد