ماه

پنج شنبه یکی از دوستانم ما رو دعوت کرد بریم پشت بوم خونشون برای اجرای نماز مغرب. سجاده مو برداشتم. از مشهد یک تسبیح از سنگ زیبای فیروزه گرفته بودم اونرو هم برای دوستم کادو بردم. ساعت6:30 از دفتر راه افتادم.از محل کارم تا قیطریه مسیر طولانی و پر ترافیکی بود ولی خب برام خیلی مهم نبود توی کیفم کتاب داشتم و تا اونجا کتاب خوندم البته گاهی هم اس ام اس زدم و بقیه رو اذیت کردم.وارد ولنجک که شدیم آسمون گرگ و میش بود و ماه زیبا در اومده بود. من عاشق نگاه کردن به آسمونم. دلبری ماه با خرمن نورش، عشق بازی پر حرارت خورشید با سیارات دیگه، چشمکهای یواشکی ستاره ها و ابرهای خوشگل و تپل که گاهی بهم میخورند و برق شادیشون زمین روشن میکنه،منو بارها و بارها عاشق میکنه. فقط نمیدونم ابرها وقتی بهم برخورد میکنند، دردشون میاد گریه میکنند یا از اینکه همدیگرو بغل کردند اشک شوق میریزند؟ 

صدای اذان توی کوچه های قیطریه پیچیده بود که رسیدم. نگهبان درب را باز کرد و آسانسور خیلی جالب ساختمون منو تا روی بوم رسوند. وای چقدر زیبا!!!!! سجاده ها همه پهن بود و هر کی حال و هوای خودشو داشت نسیم خنکی میوزید.بدون هیچ حرفی رفتم سجادمو پهن کردم و شروع کردم. انگار روی پشت بوم با هر نسیمی کلماتت رو باد میبرد و تو گوش همه ی دنیا فریاد میزد. دوست عزیز من یک خانم خواننده اس که شعرهای مولانا و معنوی میخونه چند بار هم توی تالار وحدت کنسرت گذاشته. با صدای ملکوتیش اذان رو تکرار میکرد: الله اکبر خدا بزرگتر از هر چیزی است که تصور کنی.....  

نماز را شروع کردیم. وقتی دستهامو بردم بالا که قنوت بگم ماه مابین دو تا دستام بود وای خدایا چقدر این دنیا رو زیبا آفریدی فکر میکردم ماه و زمین و همه ی آدمهاش باهم تکرار می کنند ((خدایا بهترینها را در این دنیا و در آخرت عطا کن)). خدایا بهترین چیزی که میتونی بهمون بدی خودتی میگن کدخدا رو ببین ده و بچاپ!اگه تورو داشته باشیم به هر چی میخواهیم میرسیم. ولی اگه تو نباشی همه ی چیزهای دنیا هیچ فایده ای نداره.خدایا ارتباط ما رو هر لحظه و هرجا باخودت حفظ کن. خدایا ای ابر کامپیوتر هستی اسم کاربری و رمز عبورمان را حفظ کن اگه ما رمز عبور رو یادمون رفت هر چی زدیم تو قبول کن. 

 اسم: بنده  

رمز عبور: عشق. 

 همه ی سنگهای روی بوم ذکر می گفتند. تک تک بچه ها با حالتهای عاشقانه ی خودشون نماز می خوندند. نماز این رابطه ی مستقیم مثل چت کردن میمونه یک جمله میفرستی بعد منتظر میمونی تا اون انرژی و جمله و..... رو بفرسته. 

وقتی نسیم به صورتت برخورد میکرد حس تازه ی زندگی دوباره تکرار میشد. 

سرمست و دلبرانه. تا بحال مست بودی؟ میگن وقتی مستی همه چیز یک جور دیگه اس همه چی حال و هواش فرق داره توی تمام وجودت شوق و حرارت و انرژیه. اونقدر که روی گونه هات قرمز میشه.چشمهات پر خون میشه. 

 ولی اینجا احساس سبکی و بی وزنی میکنی تمام تنت حرارت و شوق داره احساس میکنی داری با هستی میرقصی. نمیدونی داری دلبری میکنی یا اینکه یکی دیگه دلتو برده. فکر میکنی اگه دستتو دراز کنی هر چی بخوای بهت میده. فقط باید بخواهی. اشک شوق داری نه اشک ترس از جهنم. به خاطر اشتباهاتت شرمگین میشی نه اینکه حوری های بهشتت کم شدن بلکه به خاطر اینکه برخلاف خواسته ی او عمل کردی. توی این مستی با همه چیز یکی میشی. نمیتونی فاصله ی تنت رو با هستی پیدا کنی رو زمین بند نیستی. تمام مسیرهای عصبیتو میفهمی ولی انگار اصلا وجود ندارن. 

 بعداز نماز بچه ها با شادی و شعف خیلی زیادی شروع کردند به حرف زدن خیلی وقت بود که دور هم نبودیم .هندونه و نون و پنیر. زلزله و شانه های پایان دنیا یا شروع دوباره ی دنیا!!!! از هر دری گفتیم و خدارو شکر کردیم که کنار هم هستیم.  چقدر آسون میشه باهم بود باهم خندید بدون اینکه به کسی خندید. آخرین دعای ما این بود که خدایا یکبار دیگه ایران رو به دورانی برگردون که به هر مناسبتی جشن و شادی توش برگزار میشده و به تعداد روزهاش مناسبت برای شادی وجود داشت. خدایا رخت غصه و ناراحتی را از این کشور بربند.

جاتون سبز.همه چی عالی بود فقط زمان بود که بدو بدو میگذشت.آخه یکی نیست بهش بگه کجا داری میری؟ چرا همیشه وقتِ شادی تو بیشتر از همه عجله داری؟ گاهی اصلا نمیشه فهمید زمان برای چی تو شادیها اومده بود؟ حالا اگه غصه دار باشی هی میمونه پیشت مگه میره؟!!!!! مگه میگذره؟ ساعت 12 به سمت خونه اومدم هنوز شور و هیجان داشتم. رفتم توی حیاط و کنار باغچه ، روی لبه ی حوض نشستم عکس ماه توی آب بود. اون هم یک شکل دیگه شده بود: خرمن نورشو پررنگ تر شده بود و از ستاره ها دلبری میکرد.شاید اونهم میترسید که زمان زود بگذره و فرصتش تموم بشه خورشید بیاد و دیگه اون به چشم نیاد؟!!!!!!!!!!!!!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
تنهای تنها! سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:25

بسیار زیبا ........! بسیار شگرف .........!!!
جوری می نویسین که آدمو با حرفاتون میبرین تو رؤیا!
چقدر عاشقید ...!!! آدم هوس میکنه عاشق بشه! فقط چجوری؟ دلدادۀ کی؟
خوش به حال اون آدمی که اجازه دادی بره تو قلب مهربونت!!!
من واستون چندین جمله نوشتم و یه «مرسی» پاسخ شنیدم، گرچه همون هم برای من کلی معنا داره!
منو وقت نیایشاتون دعا کنین، گرچه که شما منو نمیشناسین و حتماً اهمیت زیادی واستون ندارم! واسم بنویسین (ای کاش تو ایمیل!)
زنده باشین!

سلام دوست گرامی
اتفاقا به آدرس ایمیلتان فرستادم که ظاهرا دریافت نکردید.
محتاجیم به دعا برای زمین و مردم زمین دعا کنیم.

عاطفه پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:07

بسیار شگفت انگیز من هم همیشه نماز توی طبیعت رو خیلی دوست دارم.

یک دوست پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:08

گفته بودم غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

ای سا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:21

سلام خاله...
خییییییییییییییییییییییلی قشنگ بود... اعتماد به نفسمواز دست دادم..!
اخرش بود...

عاشقتم قلم تو کجا و ما کجا عزیزم!!

زهرا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 20:31

سلام
من فقط یه نفرو میشناسم که میتونه صاحب این وبلاگ باشه
بالاخره وبلاگتونو پیدا کردم خانم ....

سلام مرسی زهرا جان که اومدی مرسی که منو پیدا کردی عزیزم میدونستم زودتر بهت آدرس میدادم.انشاله که هی زود زود بیایی اینجا خیلی خوشحال شدم که منو خوندی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد