چرا اقوام ایرانی همدیگرو تخریب میکنند؟

ساختن جوک‌های مخرب در مورد اقوام ایرانی دلایل بسیار دارد یکی از این دلایل به زمان رضاخان برمی‌گردد.

در دوران رضاخان، اقوام ایرانی بسیار دلیر، شجاع، متحد و دارای تمدن و فرهنگ اصالت ستودنیی بودند. در آن دوران برخی از این اقوام با خواسته‌هایی که داشتند بر علیه حکومت حرکت‌های آزادی‌خواهانه‌ای انجام می‌دادند.

رضاخان که دیگر توان مقابله با این حرکت‌ها را نداشت به افرادی که در قهوه‌خانه‌ها داستان می‌گفتند، شعر می‌سرائیدند و یا نقالی می‌کردند مبالغی را داد تا برای تخریب این اقوام جوک‌ها و داستان‌های کذبی را تعریف کنند. تا هم وجهه این اقوام در میان عامه جامعه تخریب شود و هم با این برچسب‌های ذهنی از قدرت، اتحاد، انسجام و نفوذ این اقوام در بین سایر افراد جامعه کاسته شود.

 


ادامه نوشته

قران من شرمنده ام(به قلم مرحوم دکترعلی شریعتی)


قران کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز !


کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...

این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و

اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند

ادامه نوشته

یوسف گمگشته زمین

بسم الله الرحمن الرحیم

عشق را باید از شما آموخت نوشتن را باید از شما آموخت که شما آموزگاری بس دانا و توانا هستی آموزگاری که خیلی شاگرداشو دوست داره و ضعفهاشون رو به خوبی درک میکنه و هرگز از اونها خسته نمیشه کنارشون هست تا...

وَجَاءتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ﴿19

 

گفتی بهترینها و واردترینها رو برای رهایی یوسف گمگشته زمین ارسال کردم و از این همه عشق شما متشکرم یوسف شما می داند که بر خود ستم کرده و غمگین و تواب است میدانم که نمی رانیم و آوازه بزرگیت را بارها به گوشم رسانده ای خوب میدانی که می ایم و شنیدم که مطمئنانه گفتی :

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

هم زمینی های من خدا منتظر ماست بیایید تا برویم؛خدا عاشقی کرده او با همه بزرگی و دارایی اش ؛ با همه بی نیازیش عاشقانه مارا خوانده؛ به خواستگاری زیبای عالم که یوسفها مجنون اویند پاسخ دهیم، او مارا به مهر خوانده همه درها به رویمان باز است قدمی برداریم ،قدمهای استوارش را برمی دارد و حتی بگویم که قدمهایش را برداشته است نگاهی کنیم به نفعمان است او پادشاه عالم است همه چیز تحت حکومت اوست به او محتاجیم مثل...

team work



مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ

از آن مردمى كه در دين خدا تفرقه انداخته

و دسته دسته و پراكنده شده و هر گروهى بآنچه كه ساخته و پرداخته

خودشان است دلخوش كرده‏ اند پيروى نكنيد (32روم)


ادامه نوشته

چیست اندر خم کاندر نهر نیست ؟

چیست اندر خانه کاندر شهر نیست؟

این جهان خم است ودل چون جوی آب!

این جهان حجره است و دل شهر عجاب!

مولانا بر او سلام و درود خداوند همواره جاری باد

پایان جنگ

اگر انسانها بپذیرند که هرکسی حقشه باورها و اعتقادات خودش رو انتخاب کنه و بر اساس اون زندگی کنه و خدارو اونجوری که دوست داره عبادت کنه خدارو اونطوری که منطقش و عقلش می پذیره پرستش کنه یا اصلا نکنه زندگیشو اونجوری که دلش میخواد (البته بدون آسیب رسانی به بقیه و بر پایه عدل) اداره کنه جنگی وجود نخواهد داشت مرزی وجود نخواهد داشت باز هم البته اگه سیاستمداران و زورگویان و شیاطین تاریخ اجازه بدن که مردم زندگیشونو بکنن ما مردم باهم مساله ای نداریم

هرانسانی بالاخره یه روز به این نتیجه میرسه که خدایی هست بزرگه مهربونه خالقه و... و اونو میشناسه و رابطه اش رو با او محکم میکنه و لذت بیشتری از حیاتش میبره البته این سخن به این معنا نیست که هیچکس نظراتش رو درباره دریافتهاش یا شناختش درباره خدا و... رو مطرح نکنه و در معرض دید نذاره میتونه نظراتش رو دیدگاهش رو بیان کنه اما اجرای دیدگاه از طرف دیگران به خودشون مربوطه و خدای خودشون یعنی اگر من میدونم که مسیحیت یا یهودیت یا اسلام یا هندو یا ... مسیر و دین و سیستم مناسبی برای زندگیه فقط حقه تبلیغ دارم نه اجبار! والسلام

ننویس برو آب بکش عزیز برادر برای شما طهارت واجب است

دوست یابی

إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيي‏ وَ يُميتُ

وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ

مالک آسمانها و زمین خداست ، زنده مى‏كند و مى‏ميراند ، و شما را جز خدا دوست و سرپرست و ياری رسانی نيست 116 توبه

(کمتراز او را به دوستی نگیریم فقط و فقط خدا دوستی با نفس خویشتن پرستی خودخواهی تعطیل تا کامیابی )

ترک خویش و ترک خویشان می کنیم    هرچه خویش ما کنون اغیار ماست

غیرحق جمله عدویند؛اوست ،دوست     با عدو از دوست شکوت کی نکوست

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

           به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد

دوست تو از تو به باید *** تا که عقل و دینت بیفزاید

بهترین دوست ما خداست خیرخواه ما اوست

خدایا دوستمان باش یاریمان کن تا از زندان باورهای تاریخ مصرف گذشته مان رها شویم خدایا ما دیگه بجز تو را نمی خواهیم هر چیزی تمام شدنی و فانیه و تنها تویی که باقی و همیشگی هستی خدایا ما دیگه گول نمی خوریم خدایا قفل قلبهامون رو بازکن تو که باحالی توکه عاشقی ای خدا دیگه توبه کردیم که جز تو نخواهیم نه بهشت و جهنم نه زمین و آسمون هیچی فقط تو خدا تو را میخواهیم خدایا شوقمون رو به خودت زیاد کن تا دیگه گول چیزها رو نخوریم و فقط تو را بخواهیم خدایا دستت را بر گردنمان بینداز و یاریمان کن ای بهترین ولیِ دوستمان باش

گاندی بزرگ

هرزمان ناامید میشم به یادمیارم که راه حقیقت همیشه پیروز بوده...
همیشه ظالمین و آدمکشانی که جاودان به نظر می رسیدند سرانجام سرنگون شدند فکرش رو بکن همیشه!

- وظیفه ما نیست که خطای دیگران را جستجو کنیم وبه قضاوت درباره دیگران بنشینیم.ما باید تمام نیروی خویش را برای قضاوت در کار خودمان صرف کنیم و تا وقتی که حتی یک خطا در خود می بینیم حق نداریم که در کار مردم دیگر دخالت کنیم.

- من از گناه بدم می آید نه از گناهکار.

تفاوت پیامبران!!!!!!

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

قُولُواْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلىَ إِبْرَاهِمَ وَ إِسمَْاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ مَا أُوتىِ‏َ مُوسىَ‏ وَ عِيسىَ‏ وَ مَا أُوتىِ‏َ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَينْ‏َ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نحَْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

بگوئيد: ما بخدا، و آنچه بر ما نازل شده، و آنچه كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (كه بعدا معناى آن خواهد آمد) نازل شده، و آنچه بموسى و عيسى داده شده، و آنچه كه به پيامبران از طرف پروردگارشان عطا شده است ايمان آورده‏ايم. ما فرقى بين أحدى از آنان نخواهيم گذاشت و مخلص و تسليم خدا ميباشيم

۱۳۶بقره‏

از زبان چه کسی میگویید که پیامبر شما از پیامبران دیگر برتر است؟؟؟!!!

آیا قضاوت و ظن و گمان خودتان می باشد یا کلام پروردگار یکتایی که همه پیامبران از سوی او آمده بودند و به او وصل بودند و او را رهبر و هدایتگر خود می دانستند و همه انسانها را به سوی او فرا می خواندند؟؟

درود و رحمت خدای علیم که این همه رسول و این همه نبی برای ما فرستاده تا مارو در تاریکیهای دنیا هدایت کنه...میلاد پیامبر اکرم حضرت محمد (ص)را برای همه مردم زمین مبارک میبینم و از خدا میخوام که شعور ایشان و شعور رسولان قبل از او هر لحظه بیشتر در زندگی من و شما جاری باشه و همیشه کلام و راه این بزرگان الگوی زندگی ما باشه...

حفاظت خداوند

 
 شعری زیبا از زنده یاد پروین اعتصامی

                                                                         لطف حق

مادر موسی چو موسی را به نیل ....درفکند،از گفته رب جلیل

خود زساحل کرد باحسرت نگاه.....گفت کای فرزند خرد بی گنا

گرفراموشت کند لطف خدای ......چون رهی زین کشتی بی ناخداه

گرنیارد ایزد پاکت بیاد......آب خاکت رادهد ناگه بباد

وحی آمد ،کاین چه فکرباطل است......رهرو ما اینک اندر منزل است

پرده شک را برانداز از میان......تا ببینی سود کردی یا زیان

ماگرفتیم آنچه را انداختی.....دست حق را دیدی و نشناختی

در تو تنها عشق و مهر مادری است....شیوه ما،عدل و بنده پروری است

نیست بازی کار حق خود را مباز ....آنچه بردیم از تو،باز آریم باز

سطح آب از گاهوارش خوشتراست.....دایه اش سیلاب و موجش مادر است

رودها خود نه طغیان می کنند.......آنچه میگویم ما،آن می کنند

ما،بدریا حکم طوفان می دهیم........ما،به سیل و موج فرمان می دهیم

نسبت نسیان بذات حق مده........بار کفر است این بدوش خودمنه

به که برگردی ،بمابسپارش....کی تو از ما دوست تر میداریش

نقش هستی نقشی از ایوان ماست،....خاک و باد و آب،سرگردان ماست

قطره ای کز جویباری میرود........از پی انجام کاری میرود

ما بسی گم گشته باز آورده ایم ....ما بسی بی توشه را پرورده ایم

میهمان ماست هرکس بینواست.....آشنا باماست چون بی آشناست

ما بخوانیم ارچه مارا رد کنند.....عیب پوشیها کنیم،ار بدکنند

سوزن ما دوخت هرجا که دوخت ........زآتش ما سوخت هرشمعی که سوخت

کشتی زآسیب موجی هولناک ...رفت وقتی سوی غرقاب هلاک

تند بادی کرد سیرش را تباه.....روزگار اهل کشتی شد سیاه

طاقتی در لنگرو سکان نماند......قوتی در دست کشتیبان نماز

ناخدایان را کیاست اندکی است....ناخدای کشتی امکان یکی است

بندها را تار پود از هم گسیخت....موج از هرجا که راهی یافت ریخت

هرچه بود از مال و مردم آب برد....زان گروه رفته ،طفلی ماند خرد

طفل مسکین چون کبوتر پرگرفت....بحر را چون دامن مادر گرفت

موجش اول و هله چون طومار کرد... تند باد اندیشه ی پیکار کرد

بحر را گفتم دگر طوفان مکن...این بنای شوق را ویران مکن

در میان مستمندان فرق نیست....این غریق خرد بهر غرق نیست

صخره را گفتم مکن با اوستیز ....قطره را گفتم بدان جانب مریز

امر دادم بادرا،کان شیر خوار....گیراز دریا ،گذارد در کنار

سنگ را گفتم به زیرش نرم شو...برف را گفتم که آب گرم شو

صبح را گفتم برویش خنده کن...نور را گفتم دلش را زنده کن

لاله را گفتم،که نزدیکش بروی...ژاله را گفتم که رخسارش بشوی

خار راگفتم،که خلخالش مکن....مارراگفتم که طفلک را مزن

رنج را گفتم ،که صبرش اندک است ....اشک را گفتم مکاهش کودک است

گرگ را گفتم تن خردش مدر..دزد را گفتم گلوبندش مبر

بخت را گفتم ،جهانداریش ده ...هوش را گفتم ،که هشیاریش ده

تیرگیها را نمودم روشنی....ترسها را جمله کردم ایمنی

ایمنی دیدند و ناایمن شدند...دوستی کردم ،مراد دشمن شدند

کارها کردند،اما پست و زشت...ساختند آیینه ها ،اما زخشت

تاکه خود بشناختند از راه ،چاه...چاهها کندند مردم را براه

روشنی ها خواشتند،اما ز دود...قصرها افراشتند اما به رود

قصه ها گفتند بی اصل و اساس ...دزدها بگماشتند از بهر پاس

جامها لبریز کردند از فساد.....رشته ها رشتند در دوک عناد

درسها خواندند اما درس عار...اسب ها راندند اما بی فسار

دیوها کردند دربان و وکیل ....در چه محضر حی جلیل

سجده ها کردند بر هر سنگ و خاک ....در چه معبد،معبد یزدان پاک

رهنمون گشتند در تیه ضلال....توشه ها بردند از وزر و وبال

از تنور خود پسندی شد بلند....شعله کردارهای ناپسند

وارهاندیم آن غریق بینوا....تا رهید از مرگ شد صید هوی

آخر،آن نور تجلی دودشد....آن یتیم بی گنه ،نمرود شد

رزمجویی کرد با چون من کسی....خواست یاری از عقاب و کرکسی

کردمش با مهربانیها بزرگ....شد بزرگ و تیره دل تر شد ز گرگ

برق عجب،آتش بسی افروخته...وزشراری،خانمان ها سوخته

خواست تا لاف خداوندی زند...برج و باروی خدا را بشکند

رای بدزد،گشت پست و تیره رای ...سرکشی کرد و فکندیمش زپای

پشه ای را حکم فرمودم که خیز....خاکش اندر دیده خود بین یریز

تانماند باد  عجبش در دماغ...تیرگی را نام نگذارد و چراغ

ماکه دشمن را چنین می پروریم ...دوستان را از نظر،چون می بریم

آنکه با نمرود،این احسان کند...ظلم،کی با موسی عمران کند

این سخن، پروین ، نه از روی هوی ست...هرکجا نوری است نور خداست

 

خدا بهتر میدونه من و تو نمی دونیم

حکايت بهلول و شيخ جنيد بغداد

آورده‌اند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است.

 پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟

عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد مي‌كني؟ عرض كرد آري.. بهلول فرمود طعام چگونه مي‌خوري؟

عرض كرد اول «بسم‌الله» مي‌گويم و از پيش خود مي‌خورم و لقمه كوچك برمي‌دارم، به طرف راست دهان مي‌گذارم و آهسته مي‌جوم و به ديگران نظر نمي‌كنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي‌شوم و هر لقمه كه مي‌خورم «بسم‌الله» مي‌گويم و در اول و آخر دست مي‌شويم..
بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو مي‌خواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نمي‌داني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نمي‌داند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه سخن مي‌گويي؟ عرض كرد سخن به قدر مي‌گويم و بي‌حساب نمي‌گويم و به قدر فهم مستمعان مي‌گويم و خلق را به خدا و رسول دعوت مي‌كنم و چندان سخن نمي‌گويم كه مردم از من ملول شوند و دقاي قعلوم ظاهر و باطن را رعايت مي‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي‌داني. پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت: مرا با او كار است، شما نمي‌دانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه مي‌خواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمي‌داني، آيا آداب خوابيدن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود چگونه مي‌خوابي؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب مي‌شوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليه‌السلام) رسيده بود بيان كرد.
بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نمي‌داني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نمي‌دانم، تو قربه‌الي‌الله مرا بياموز.
بهلول گفت: چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم.بدانكه اين‌ها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد. و در خواب كردن اين‌ها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.


(خدایا کمکم کن که خالص بشم پاک بشم،ای بهترین بیا و در خانه ذهن من ساکن شو؛ ببخش منو که خواستم بی تو در زمین سیر کنم و تصور کردم که بی تو میتوانم زندگی کنم ودیدم که هر لحظه بی تو آتشی است که مرا می سوزاند و دود آتش نئشه ام میکند خوابم میکند که درد بی تو بودن را نفهمم؛ ای پروردگار شنوا و بینا صدایم را بشنو کمکم کن من تنهایم کوچکم فقیرم ناچیزم هیچم در برابر تو مرا از این بی تویی نجاتم بخش...هر لحظه به تو محتاج ترم)

شعر بی پاییز

غمناک نگویم شعر تا لب به سخن دارم

نمناک نگویم شعر تا روح به تن دارم

پاییز ندارد شعر در دفتر من هرگز

من پیک بهارانم پیغام چمن دارم

باید ز قناری گفت آواز بهاری خواند

بر شاخه دل حتی گر ز اغ و زغن دارم

آه ای دل افسرده این رسم امانت نیست

من ناله به نی آرم چون نی به دهن دارم

درد دل من پنهان ز سینه من بهتر

مردم چه گنه دارند دردیست که من دارم

من دود دل خود را در باد نمی پاشم

چون حرمت گلها را در دشت و دمن دارم

یک بیت حلالم باد از غصه اگر گویم

آن غصه که من آن را از داغ وطن دارم

من یوسف دل از چاه با شعر برون آرم

از لطف غزل ((سالک)) در دست رسن دارم

برگرفته از کتاب به همین آسانی ست از اشعار زنده یاد مهندس مجتبی کاشانی( انتشارات فرهنگ صبا)

تجارت با خدا

رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ

يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ ﴿37﴾ نور

مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول نمى‏دارد و از روزى كه دلها و ديده‏ها در آن زيرورو مى‏شود مى‏هراسند

رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً

إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ ﴿8﴾آل عمران

ای پرورش دهنده ما قلبهای مارو ذهنهای مارو پس از آنكه هدايت كردى  دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود رحمتى بر ما ارزانى دار كه تو خود بخشايشگرى

خدایا به تو محتاجم هر لحظه بیشتر از قبلِ .

دوستت دارم هر لحظه بیشتر کنارم باش هدایتم کن باز ای بهترین

ای عاشق ترین ای کسی که عشقت لطفت رحمتت نامحدوده کمکم کن

 

فیض کاشانی

زبس بستم خیال تو،تو گشتم پای تا سر من

تو آمد خرده خرده ، رفت من آهسته آهسته

سپردم جان ودل نزد تو و خود از میان رفتم

کشیدم پای از کوی تو من آهسته آهسته

افکار منفی درونی

خدایا کمکم کن که با خودم دوست بشم و درونم رو بشناسم وبجنگم با افکار واعتقادات منفی که دیگران در من پر کردند البته می دونم که خودم هم بی تقصیر نیستم خدایا کمکم کن تا به جای اینها خودم رو خالی کنم تا درون درونم که تو اونجا منتظرم ایستادی تا برگردم تجلی بدم تا جهان وجهانیان از دیدن تو بهره مند بشن وخرسند بشن تو وتنها تویی که لایق وشایسته بودنی من باید بره تنهایی باید بره تا زمانی که من هست تنهایی هست ولی اگه تو بیای تنهایی میره ووحدت کامل بین همه میشه و ما جانی دوباره می گیریم وسرور وهلهله میکنیم با تو مستی میکنیم امنیت امن تویی

بهترینها انس گرفتن با توست نه با نفس ومنیت خدایا من میدونم که تنها راه خروج از این تنهایی گوش سپردن و عمل نمودن به انتخابها وراهنماییهای توست تو می دونی که چه چیزی خوبه و چه چیزی برام بده آخه منی که تو تنهایی گیر کردم از کی مشورت بگیرم آخه منی که تو تاریکی قرار دارم چطور راهم رو بشناسم پس تو راه را نشانم بده وبر جای خود استوار بمان که من دارم میام خدایا مرا خالص کن تا صدای تورا بشنوم من به تو محتاجم من نیازمند توام

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ﴿۲۱۶﴾ بقره

بر شما كارزار واجب شده است (منظور جنگ با نفس وافکار منفی درونی است)در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمى‏داريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى‏داريد و آن براى شما بد است و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد (۲۱۶)

پیکار با نفس

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ﴿۲۱۶﴾ بقره

بر شما كارزار واجب شده است (جهاد بانفس)در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمى‏داريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى‏داريد و آن براى شما بد است و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد (۲۱۶)

قویترین مردم کسی است که بر نفس خود چیرگی یابد(امام علی بر او سلام)

چوبر نفس خود امیری مردی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ

ستایش می کنم الله ی (باز می کنم قلبم وذهنم را به سمت الله)که دعای مرا شنید و به من در سنین پیری و سالخوردگی دو فرزند عطا کرد(آیه 39 سوره مبارکه ابراهیم)

الله شعوری شنوا و بیناست طوری که به کوچکترین نجواهای درونی ماهم شنواست حتی زمانی که فکر می کنیم باز هم او می شنود چه برسد به زمانی که به دعا نشسته ایم و او توانا به انجام هر کاری هست حتی کارهایی که از تصور ماهم خارج است چنانکه حضرت ابراهیم(براوسلام) در سنین پیری از خداوند فرزند می خواهد و الله به وی دو فرزند یکی در سن 90 ودیگری در 110  سالگی خود حضرت وحتی سن پیری همسرش که از نگاه پزشکان امروز امری محال است میبخشد. آری دوست من او می شنود وبر اساس درونیات ما(افکار) زندگی مارا شکل میدهد واو جزا دهنده،پاسخ دهنده ای بسیار سریع الحساب است .

لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ

الله پاسخ میدهد،شکل میدهد،جزا میدهد به انچه که ما در نفس خویش(مغز،افکار،درونیات،اعمال و...) کسب کرده ایم واو محاسبه کننده ای بسیار سریع است.(آیه 51 سوره مبارکه ابراهیم علیه السلام)

گرزاندیشه تو گل بگذرد گل باشی

تنها خداست که می ماند...

دل نبستگان...

بی پیوند بودن جز پیوند گسسته است.نداشتن جز گرفتن است.مرغی که در قفسی تنها زاده است،آب و دانه آرامش می کندو برگ سبزی ،چراغ رنگینی،زنگوله قشنگی غم از دلش می برد.اگر رهایش هم کنند به قفس بازمی گردد.اما پرنده وحشی پرنده ای که آوای جفتش را از قلب باغهای ناشناس دور می شنود سراسیمه و دیوانه وار هر چند بی امید چندان خود را به میله های آهنین ودر بسته قفس می زند وبی تابی می کند تا پرشکسته و خونین کنجی می افتد و سر درشانه هایش فرو می برد وچندان خاموش و آرام می ماند تا بمیرد.وچه زشت است و نفرت بار و ابلهانه استدلالهای عاقلانه ودلسوزیهای مهربانانه وپند و اندرزهای مشفقانه که، پرنده زندگی را بر خود سیاه کرده است.راحت و امنیت و نعمت آزارش می کند.

از کتاب هبوط در کویر شادروان دکتر علی شریعتی

مارا برای چه آفریده اند؟؟

کشتی کاملا سالم و بی عیب و نقص و ارشه بسیار تمیز است اما کشتی را برای این کار نساخته اند...آنتونی رابینز از کتاب مهارت در بازی زندگی

 

باقی ماندن او در زمین به نفع شماست و او خیر و برکت هستی است 

باقی ماندن او در هستی و زندگی شما،به نفع شماست و بزرگترین سود ومنفعت این است که اورا به زندگی خود دعوت کنید واورا دریابید... (بهترین هنرمند کسی است که اورا بشناسد.از بزرگان)

نور الله

تو به نور او رو همی در امان

در میان اژدهاو کژدمان

پیش پیشت می رود آن نور پاک

می کند هر رهزنی را چاک چاک  (حضرت مولانا بر او سلام)

رحمت خدا و جهل انسان

إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئًا وَلَكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ﴿۴۴﴾

خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى‏كند ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى‏كنند (۴۴)

الله هرگز برای فراموشکاران تاریکی ایجاد نمی کند ولیکن فراموشکاران به خاطر داشتن ساختار شی گرای ذهنشان در نفس خودشان تاریکی ایجاد می کنند(تاریکی که نتیجه آن ستم بدبختی و... می باشد)

آیه ۴۴ سوره مبارکه یونس(ع)

رهائی از اشیا یاری از الله

من می دانم که الله پروردگار همه آشکار شده های هستی است وهر چیزی را که خواستار آن هستم،تنها و تنها در قدرت اراده و فرمانروائی اوست،لذا آگاهم که مسیر مستقیم(راه امن؛سریع ؛نزدیک وآسان)تنهاوتنها یاری خواستن از شعور برتر شنوا و بیناست؛بنابراین تنها و تنها از او یاری میخواهم

ایاک نعبدوایاک نستعین 

      خداوندا یاری ام ده که تنها از تو بخواهم و تنها تو برایم نعمتهای آسمانی و زمینی را فراهم کنی (توبرایم کافی هستی؛توهمه چیزم هستی)

(باور مربی عزیزم سید هومن سادات کیایی)

رمضان

ماه رمضان ماهی که بهتر از هزار ماه است، ماهی که می توانیم به یاری الله و سعی و تلاش خویش به نفس رم کرده خودمان افسار زده و به جای اینکه نفسمان مارا هدایت کند و مارا به سمت تاریکی بکشاند، خودمان به یاری الله شنوا و بینا، هم خویش و هم نفسمان را از تاریکی ها نجات دهیم و زندگیمان را روشن و منور کنیم

 رمضان مبارک

شاید این جمعه برود

شاید این جمعه برود تنبلی هامان شاید

شاید این جمعه بدانیم که تا کاری نکنیم زندگی مارا به هر سوئی که بخواهد ببرد شاید

شاید اگر از جایمان برخیزیم و قناعت نکنیم به هر آنچه هست ،خدا را به شوق آوریم و بخواهیم صلح جهان و بکاریم تخم جهاد

شاید ای خفته کنارم کاری بکنیم که دگر بچه ای درخت کنار خیابان را نشکند و پدری آشغالش را روی زمین پرت نکند

شاید این جمعه برود هرچه تاریکی و جهل از ذهن هامان و بیابیم آگاهی را در دل هر ذره خاک در پس پرده ذهن

شاید این جمعه توان لحظه را در یابیم و دگر منتظر جمعه دیگر نشویم شاید این جمعه کاری بکنیم

شاید در پس هر لحظه بیابیم جمعه ای را و به گرد هم آئیم و جمع شویم و قرائت کنیم طرح خدا را که در لایه بالائی مغز سالهازندانیست

شاید اینبار طرح خداوندی را اجرا بکنیم و بدانیم که ما کم نداریم ز رسولان زمان و خویش را لایق امت بکنیم

شاید این جمعه بیابیم شجاعت را در دل خویش و پای از گلیممان جلوتر بنهیم و بپریم تا ...

شاید نه باید کاری بکنیم تا پرستو را شاد کنیم و فوک دریای خزر را حیاطی نو ببخشیم و فلک را کر کنیم و خدا را خشنود

اذا جاء نصرالله والفتح ورایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا

هنگامی که یاری الله و تحقق وعده اش در زمین شکل گرفت (آمین) خواهی دید که انسانها گروه گروه به سیستم و راه و روش الله که همان اسلام و سلامتی و برکت است می پیوندند

فاینما تولوا فثم وجه الله  (115البقره)   به هرسو که روی آورید روی خداست

 

آریاییها قبل از اینکه دین و مذهبی داشته باشند(قبل از زرتشت ) کار کردن از راه درست و اینکه دروغ را یکی از بزرگترین ارواح بد می دانستند.به ایرانی بودنمون ببالیم