تا تو دستهامو گرفتی راهم از دنیا جدا شد
توی آغوش تو چشمم به جهانی تازه باز شد
بغض من از تو شکست و گریه شعر بی صداشد
تا دستهامو گرفتی لحظه از شماره افتاد لحظه های از تو مردن زندگی رو یاد من داد
با تو برگشتم به دنیا ای شروع هر دوی ما
از خودم بریده بودم با تو برگشتم به فردا
بگو وقتی تو نباشی من کجای روزگارم
بگو بار گریه هامو روی دوش کی بزارم؟
من که بی توبا جهانم با خودم کاری ندارم
تا دستهامو گرفتی لحظه از شماره افتاد لحظه های از تو مردن زندگی رو یاد من داد
با تو برگشتم به دنیا ای شروع هر دوی ما
ای خدای مهربون ای شروع هر دوی ما دستهامونو رها نکن خدای مهربون از در رحمت و رئفت و مهربانی با ما حرف بزن خدایا ما جز تو هیچکس را نداریم. خودت را از ما نگیر خدایا نفس ما را بگیر بگذار در درون ما فقط تو جاری باشی.
سلام فرانک عزیز خوبی
مرسی واسه آپت خیلی خیلی قشنگ بود مثل همیشه
آمین
شاد وسبز باشی همیشه
سلام مرسی از تو دوست خوبم که به ما سر میزنی
فرانک جان خیلی خوشحالم کردی که به من هم سر زدی !!!
در ضمن اگه می خوای بدونی رویا چکار کرده فقط می تونم بگم فیمنیست و حسود نبوده
ای بابا
این فیمینیستی هم دردسر شده
آقااون چیزی که من گفتم همونه که ته دلتونه نه اونیکه به بقیه میگین
و در ضمن اونو بهتر از شما میدونم
به هرحال خوشبحال شما
خدایا