فرصت زندگی

رفته بودم بهشت زهرا.ازاونجا بعضی از برجهای شهر پیدابود فاصله آدمهای زنده ازمزارآدمهای مرده خیلی کمه.

اونجا که میری یادت می افته که ازاین دنیا فقط چند متر پارچه واعمالمون رو باخودمون قراره ببریم نه بیشتر.

همیشه فکر میکنم اگه قراربودباخودمون برج وماشین و......ببریم چقدرباهم میجنگیدیم تااموال بیشتری ببریم .ولی حالاکه میدونیم فقط خوبیها واعمال نیک رو باخودمون قراره ببریم چراازهم سبقت نمیگیریم چرا سرِخوب بودن باهم رقابت نمیکنیم.

خدایابهم توفیق بده که یادم نره ضیافت دنیاخیلی زود تموم میشه وماقراره بیاییم خونه پیشِ تو.

خدایاهرجایادم رفت توبهم بگوکه بایددراین مدت کوتاه خوب باشم ورشد کنم.

خدایانمیخوام وقتی دیدمت خجالت بکشم که چرابد بودم؟!توراه درست روخودت نشونم بده.

خدایاهرچی دارم ازتوست خدایاخودت رودرلحظه های زندگیم جاری کن.

خدایاهمه چیز بهم بده ولی کمکم کن به هیچ چیز وابسته نباشم.

خدایاماروخیلی تحویل گرفتی که اجازه دادی بیاییم روی زمین وتجربه کنیم کاری که وقتی فرشته ها ازت خواستندقبول نکردی.خدایا کمکمون کن که پیش بقیه موجودات هستی روسفید باشیم وقدرفرصتی روکه بهمون دادی بدونیم .

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:03

تو که در باور مهتابیه عشقِ رنگ دریا داریُ فکر امروزت باش. به کجا می نگری؟ !!! زندگی ثانیه ایست. وسعت ثانیه را می فهمی؟ می شود مثل نسیم بال در بال پرستو بوسه بر قلب شقایق بزنیم ...
هیچ کس تنها نیست ما خدا را داریم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد