از لابلای پیغامهای رسیده

یادمان باشد ما مسئول خدا و اراده اش هستیم .راستی حال خدایتان خوب است؟  

این لحظه چه احساسی دارد؟ 

گاهی حالش را خوبتر کنیم به نگاهی نافذ و امیدبخش و کلامی راهگشا و با بخششی که امروز و فردایش کرده ایم و خوبیهایی که از دستان من و تو ساخته است.

بگذاریم گاهی او هم حرفی بزند.بگذاریم او هم احساسش را روی کاغذ این دنیا ثبت کند و ما قلم او باشیم.سوگند به قلم  

                                                        لیلی معارفی

دانش و آگاهی

هممون درمورد خیلی چیزها خوندیم درمورد خیلی چیزها تحقیق کردیم ولی وقتی که پای عمل به میون میاد نمیتونیم عمل کنیم.خیلی ازماها مشاورهای خوبی هستیم وبه محض اینکه کسی دچار مشکل میشه براش میتونیم نسخه بپیچیم ولی وقتی همون مساله برای خودمون اتفاق می افته اونقدر بی تجربه واکنش نشون میدیم که انگار هیچ چیز نمیدونیم ومصداق ضرب المثل  معروف(کل اگر طبیب بودی سرخود دوانمودی)میشیم.اکثر اوقات به چیزهایی که میگیم عمل نمیکنیم حالا خدا نکنه که کسی،این وسط مثلابه حقیقتی که مابه آن اعتقاد داریم توهین کند. آنوقت شروع میکنیم به جبهه گرفتن ودفاع کردن،معمولا هم اگر عاقل باشیم محکوم هستیم، چون به چیزهایی که میگیم نمیتونیم عمل کنیم.مثلا میگیم ان الله مع الصابرین.بعد با کوچکترین تحریکی واکنش نشان میدیم واصلا صبر والله وباخدابودن کجابود؟؟؟؟؟؟؟؟  

چند وقت پیش توی وبلاگ یکدوستی خوندم که دیگه کتاب خوندن ونظریه پردازی توی این زمینه بسه وباید به فکر عمل بیفتیم. 

اسماعیل زنبوردار،توی وبلاگش میگه http://kelariz.blogfa.com)

{حفیقت آن است  که خواندن کتابهایی که به ما لذت می دهد و موقتا چون مخدّر عمل می کند ، یا گوشه ی انزوا بر گزیدن و نزد خود مدینه ی فاضله درست کردن ،خیلی آسانتر است از ،در میان مردم بودن و زخمی شدن .تیپ های فکری چون ما عادت کرده ایم با درست کردن این مدینه ی فاضله در ذهن خود و مقایسه ی آن با واقعیت جامعه ای که در آن زندکی می کنیم ، هم خود را

آزار دهیم  هم اینکه غیر مسؤلانه جامعه را به باد ملامت بگیریم . و این خیلی ظالمانه است ! جامعه  و دنیایی که در آن نفس می کشیم با تمام نابسامانی ها و تیرگی هایی که دارد یک واقعیت است . هر چند کثیف !  ولی وجود دارد ! هست ! دارد نفس می کشد.در حالیکه مدینه ی فاضله ی ما با تمام پاکی و معصومیتی که دارد یک اشکال کوچک دارد و آن این است که وجود ندارد... ! یعنی حتی جسارت بودن را هم ندارداز پستوی ذهن و دل ما بیرون نمی آید .  همین برایش کافی است که محکوم ،و چون خود ما به گوشه ی فراموشی و انزوا رانده شود.اغلب ما به آدمهای دو قطبی تبدیل شده ایم  . آنگاه که در خود فرو میرویم و درعالم خیالی خود به سرمیبریم ،سراسر مستی و شوریم و همینکه با دنیای خارج در اصطکاکی خشن قرارمی گیریم سایه ای تیره و تار از اندوهی سنگین ما را در بر می گیرد .به آدمهای افسرده ای تبدیل می شویم که همچون روشنفکران سر خوردهکاری جز نق زدن  و غر غر کردن بلد نیستند .} 

حالاباید بدونیم که اشکال ازکجاست اولا:امثال ما وکسانی که مثل ما فکر میکنند متاسفانه زیاد نیستند ودردنیای امروز فکر غالب افکار وباورهای منفی است که از سالهای خیلی دور صدها ویا شاید هزاران سال پیش درماشکل گرفته اند.ژنتیک امروزه ثابت کرده است که همه چیز روی ژن ضبط میشود وبه نسلهای بعد میرسد.تصور کنید هرفکر منفی که توسط خودمان یادیگران  وارد دنیای مامیشه و به نسلهای بعد منتقل میشود.باید کاری کرد .این جنگ وخونریزی وانحطاطی که امروز شاهد آن هستیم ماحصل افکار قرنهای متمادیست.طبیعی است که چون تعداد ماکمتر است پس افکار منفی غالب میشوند. 

ثانیا:تفاوت عمده ای بین دانش وآگاهی میباشد.ما دانش رایاد میگیریم و حفظ میکنیم ولی آیاتمام آنهارابکار میگیریم مثلا چندنفر وقتی میخواهند نمک بخورند به سدیم وکلر فکرمیکنند؟؟؟هیچکس! ولی تعداد افرادی که به مضرات نمک فکر میکنند زیادهستند.چرا؟ چون به کرات از مضرات آن شنیده اند واین باور جزو آگاهیشان شده است.وبه محض شنیدن نمک یاد مضرات آنهم میافتند.  وقتی یک فکر درذهنمان تکرار میشود مسیر عصبی که آنرامنتقل میکند روز بروز قویتر میشود وآن فکر درناخودآگاه ماتثبیت میشود.مثلا آنقدر میشنویم که :شریک بده،هرشریکی که توی زندگیمون میاد بد ازآب درمیاد. برای اینکه یک فکر مثبت راجایگزین کنیم باید بارها و بارها به تعدادیکه فکر منفی تکرار شده،باور و فکر مثبت راتکرار کنیم تا جزو ناخودآگاه ماشود ومسیر عصبی قوی داشته باشد.تابتونه در روزمرگی مابکار بیاد.پس میتوان نتیجه گرفت آنقدر باید کتابهای مثبت خواند،آنقدر افکار خود راتغییر داد تا بتوانیم این افکار راکه سازنده هستند و میتواند زندگی مارا دگرگون کند، از دانش به آگاهی تبدیل کنیم وبکار ببریم البته وصد البته که این مشمول این است که ماشروع به خودشناسی وخودسازی کنیم وپیداکنیم افکار وعواملی راکه منجر به بروز مشکلات درزندگی مامیشوند وسپس شروع کنیم به تغییر دادن آنها!که راهی طولانی است که فقط باتمرین و توکل برخداآسان خواهد شد.شهامت مواجه باخود میخواهد وهمت عالی.آره باید سخت کار کرد چون باخیال پردازی ورویا پردازی فقط مدینه فاضله درذهن مامیماند وبس 

حالاتصور کن همه به جای اینکه به ایرادهای دیگران فکر کنند فقط و فقط به خود وخودسازی فکر کنند.آیابهشت روی زمین شکل نمیگیرد؟؟؟؟؟؟؟ آیا جنگی بوجود می آید؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا ما ؟یا نسلی از ما؟ نمیتواند حکومت صلح و دوستی روی زمین برپاکند؟آیا نمیتوانیم کمک کنیم که حکومت الله روی زمین شکل بگیرد؟ خدایا مارادرراه خودشناسی وخودسازی کمک کن. خدایا تو سمیعی وبصیر تو تنها کسی  هستی که میدانی در ذهنهای ما چه میگذرد خدایا دریچه های ذهنمان رابه سمت خودت باز کن. 

مرسی که هستی

سلام داشتم به این فکر میکردم که هرکدوم از ماها که اومدیم روی زمین برای یک ماموریتی اومدیم.چه روحهای شجاعی بودیم که انتخاب کردیم بیاییم تابتونیم روی کره زمین رشد کنیم وبتونیم به رشد دیگران کمک کنیم وخدمت کنیم. 

فکرهام منو رسوند به اونجا که چه جالب باید از همه کسانی که توی ایندوره باماروی کره زمین اومدند تشکر کنم.راستی مااونجا احتمالا باهم قول وقرارهایی هم گذاشتیم ولی خوب فیزیک باعث فراموشی ماشده.مثلا فکرش روبکنید توی همین دوره چه رییس جمهورها ورهبرهایی وجود دارند؟؟؟؟یا چه عواملی برای جنگ وخونریزی و.....؟؟؟؟؟؟راستی ماچه تعهدی به خدا وهمدیگه دادیم وباهم به زمین اومدیم؟نمیدونم ولی میدونم خدا که مظهر عشقه فقط ازما میخواد که عشق رو به جریان بیندازیم،عشق به همدیگه به جهان به خودمون به خودش و..... 

راستی تصور کن:یک دنیاپر از عشق، یک دنیای بدون دغدغه!!!!!!!!وای خدایا اونوقت بهشت رو توی همین زندگی شکل دادیم.بیاییم از امروز فکر کنیم که چه نقشی داریم وبرای تشکیل این بهشت برین چه کاری میتونیم بکنیم؟؟؟؟ 

یک آشغال از روی زمین برداریم؟ برای حیوونها غذابریزیم؟ مسافر کنار خیابون رو سوار کنیم؟ به پیرزن وپیر مردی بدون دلیل لبخند بزنیم؟بی دلیل برای هم شادی ایجاد کنیم؟غر نزنیم؟گله نکنیم؟ قضاوت نکنیم؟همه دنیاروبرای خودمون تصاحب نکنیم؟دعا کنیم؟باچیزهای کوچیک شاد بشیم؟ دستی رابه مهربانی بفشاریم؟و........؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

میگم چه راحته بهشتوتشکیل دادن پس چرا بیکاریم توچی به ذهنت میرسه بگو چیکار کنیم؟ 

مرسی که هستی،مرسی که بامن به این دنیا اومدی،(توی این دوره) مرسی که نفس میکشی، مرسی که فکر میکنی،مرسی که پیشم میایی،مرسی که منو باور میکنی،

تضادها یا تشابهات

به نظر تو آدمها چرا کنار هم قرارمیگیرند به خاطر تضادها یاتشابهات؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

به نظر تو چرا آدمهایی خیلی زود خوشحال میشند ومیخندند خیلی زود هم ناراحت میشن وگریه میکنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

به نظر توآدم وقتی از روی دلش حرف میزنه وصادقانه حرفهاشو میگه بعد محکومش میکنند که دروغ گفته باید چی کارکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خیلی بی ربط بود ولی توبگو تامن بدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

چندوچونی بافایز

پری دیدی پریشان شد خیالت ؟
پری رفت
 پری با تو بدی کرد ؟
بیابان گرد مجنونم
 پریشان مرد صاحب درد
عمو! همروستا : فایز
غم سنگین
 غم تلخت همین بود ؟
چه شیرین بود
 اگر این بود
 پری بود آخر
این خود حیرت انگیز است
نشان عصمت دور و دیار تو
 نشان آنکه باور داشتند افسانه را مردم
پری
 که رمز پاکی بود
 بود آری
پری وحشت نمی کرد از بشر از خاک آلوده
پری هم به
نیاز تن حصار قدسی نظم پری ها را فرو می ریخت
و با چرکین قبایی مهر می ورزید
و با چرکین قبانیی نان جو می خورد
 و با چرکین قبایی با تو دوست با تومهر با تو قهر
و قهر و آشتی فایز
تو می گویی که شیرین نیست ؟
عموی چون شقایق وحشی و نازکدلم فایز
 که غوغایت همه غم بود
غم غم غم
پری بد کرد با تو
 بیابان گرد کرد و آشنا با درد
 ولی هم روستای ساده مثل دشت
مگر هفت آسمان عشق جز صحراست ؟
مگر معراج عشق این نیست ؟
 مگر مجنون جنون ؟ افسوس
پری بد کرد
             تو رنجیدی
 ولی آخر پری که بود و اینک نیست
پری رفت
 پری از جنگل افسانه ها هم رفت
 پری رم کرد
 پری مرد
 پری پندار پاکی را هم از این دیو لاخ قحبه پرور برد
دل و دوست دل و درد
 تو چه خوشبخت بودی مرد
 چه افسوسی ؟ چرا افسوس ؟
دریغا زنده بودی می شنیدی
 که دهقان جوان
 آنک
 به دنبال
خرانگان خرما بار پیرش
 چه شیرین شروه می خواند
و بذر نغمه های سوزناکت را
که صحرا را تب شوریدگی بخشید
که خنجر بست خشم روستا را در جدال عشق
 چه هشیارو صمیمانه
 به پهنای بیابان ها می افشاند
 و لنگی خر فرتوت و طول جاده ی صحرا و رنج خستگی ها را چه
آسان می کند بر خویشتن هموار
خداوندا دلم از دین بری شد
 اسیر دام زلف اون پری شد
پری دید و پریشون گشت فایز
 پری رو هر که دید از دین بری شد
درون قلبهای ساده جا کردن
 و قایق بر شط خون و خطر راندن
 مگر فایز
 ترا این حشمت آیین نیست ؟
 سرایان
در صدای مردم عمو جان
مگر راز حیات جاودان این نیست ؟
 پری رنجید
 پری بد کرد
 پری رم کرد و دیو
اما
 چه می گویم عمو فایز
پری که هیچ
حتی دیو هم رفته ست از افسانه های روزگار ما
و افسانه چه گفتم باز ؟
کدام افسون ؟
 دگر افسانه حتی نیست
که شبهای سیاه قطبی ما را کند کوتاه
شکایت نیست
 که شوریدگی مرده ست
محبت نیست
 چرا که مهرورزی روسپی بازیست
و این
 گویا به قانون پری ننگ است
حکایت
 هم که چه بسیار
 همان تکرار دیگر گونه ی رنگین نیرنگ است 

 

                                                 شادروان منوچهر آتشی