خدایا تو را سپاس که با صدای کالبدم به من یاد آوری کردی که باید سرعت رفتن را کم کنم. خدایا تو را سپاس که در ندای فیزیکم مرا تنها نگذاشتی،در آغوش تو و با نوازشهایت سرپا هستم.
استپ زندگی، باید آهسته و پیوسته رفت تا بینهایت تا او.....
تو چقدر صبوری و من چقدر کم طاقت
در مقابل اینهمه دردی که میبینی صبورانه نظاره میکنی ولی من فقط با چند درد میشکنم.کمکم کن.
دوستان خوبم سپاس مرا به خاطر اینکه در لحظات درد کنارم بودید بپذیرید.
هدیه عزیزم،مریم مهربانم،رستمیان جونم،مشایخی دختر شالیزارها،کولیوند پسر کوهستان، محمود پدر غزل که غزل پاکی هستی،ناصر(خشن مهربان) و تمام دوستانی که دور و نزدیک درگیر من شدند.
پژمان رئال مرسی که به من یادآوری کردی که باید زود خوب شوم و من باید به تو ثابت میکردم تمام گفته هایی را در زمان دردهای تو به تو گفته بودم.
و یک تشکر ویژه از کسی که با رفتنش دانستم که خیلی مانده تا اندازه او شوم و در مقابل شکست و درد نشکنم.
خدایا به من کمک کن تا قدرتهای درونم را بشناسم تا ضعفهایم را به قدرت تبدیل کنم.
خدایا در من جاری شو.
به نظرم ممکن نیست کسی همه ی فیلترها رو از روی ابراز افکارش بر داره!
:)
سلام فرانک جان
چه تجربه ی جالبی کاش منم اونجا با تو بودم