درآغوش خدا

تابحال درآغوش خدا بودی؟چه وقتهایی احساس میکنی که خدا باید بغلت کنه؟وقتی خیلی تنهایی؟وقتی مریضی و هیچ چیزی نمیتونه کمک کنه که خوب شی؟وقتی میترسی؟وقتی یک خبر بد بهت میدن ودلت میخواد سرتو بزاری روی شونهء یکی وهای های گریه کنی؟وقتی کسی که دوستش داری میزاره میره؟یا وقتی که شکست مالی میخوری؟شایدم وقتی که به نظرت یک کار خدایی کردی ولی نتیجه اش یک چیز دیگه از آب درمیاد؟وقتی یک اتفاق خوب که مدتهای طولانی منتظرش بودی،میافته دوست نداری خدا بغلت کنه؟ 

نمیدونم اصلا تابحال تو بغل خدا خوابیدی یانه؟ولی من خیلی وقتها اینکارو کردم.همین چند روز پیش یک معجزه توی زندگیم رخداد،من توی ماشین بودم که بهم این خبر خوبو دادند.خیلی وقت بود منتظر پیغام خدا بودم که بدونم حواسش بهم هست یانه؟(البته که اون همیشه حواسش هست،شاید بیشتر دنبال این بودم که ببینم اگه یک چند وقتیه که توجهمو روی یک موضوع گذاشتم خدا جوابمو میده یا نه؟)نمیدونم چقدر حواسم به خدا بوده ولی اونروز پیغامش توسط یک دوست رسید.اونقدر خوشحال بودم که نتونستم جلوی اشکهامو بگیرم همینطوری که اشک شوق میریختم ازخدا خواستم بغلم کنه محکم محکم.(خدایا میشه بغلم کنی؟میشه اشکهامو پاک کنی؟میشه بوسم کنی؟) یکدفعه ای آقای راننده آدرس رو پرسید بعد که گفتم،باتعجب گفت خانم رد کردیم.دلم میخواست بگم چه بهتر دیرتر میرسیم ومن بیشتر تو بغل خدا میمونم ولی چیزی نگفتم،بعد باخودم فکر کردم که بغل خدا که همه جاهست. 

راستی توی هرلحظه چندنفر تو بغل خدای بینهایت جا میشن؟یا بهتر بگیم چند نفر آگاه میشن که توی بغل خدا هستند؟خدای بزرگ مرسی که شبها وروزها همیشه بیداری و حتی وقتی که ما خوابیم حواست بهمون هست. راستی خدا مواظب خودت باش آخه ما به جز تو هیچکسو نداریم ماتو کره زمین غریبیم تاوقتی بیاییم خونه پیش تو،توی این مدرسه بزرگ خیلی به ماتوجه کن. آخه تو بزرگترین معلمی بودی که ماتابحال داشتیم.یارب العالمین.یک معلم چند بٌعدی که همه درسها روبلدی ومیدونی ماشاگرداتو چطور پرورش بدی ای پرورش دهند عالمیان.خداروشکر که تورو داریم. خدایا آغوشت رو از ما دریغ نکن.آمییییییییییییییییییییییییین  

یلدا

امشب شب یلدابود بلندترین شب سال همه بهم تبریک گفتیم وهی اس ام اس فرستادیم. پیغامهای مختلف معنوی، کمدی، شاعری، فرهنگی، اجتماعی، ایرانی، بعضی هاشم تکراری  

شب یلدابلندترین تاریکی سال منو یاد روزهای سخت زندگیم میندازه که بعضی وقتها اونقدر برام دیر زمان میگذشت که انگار هر لحظه شب یلداست.ولی حالا که نگاه میکنم میبینم که چقدر همون تاریکی های بلند کمک کرده تا من رشد کنم.خدایا مرسی که هیچوقت تنهامون نمیزاری وتوی چاه یوسف هم هستی.قبل از بلندترین تاریکی،کوتاه ترین روشنایی وجود داره وبعد از اون روشنایی هی زیاد میشه روز روز بروز بیشتر میشه.وقتی یک خوشی ولذت ناآگاهانه داشته باشیم خیلی زود تموم میشه وتاریکی جهل و....جاشو میگیره ولی وقتی از جهل ونادانی بیرون بیاییم روز بروز موفقیتها ودستاوردهامون بیشتر میشه .خدایا مارو ازجهل دور کن واز علم خودت درماجاری کن ومارو وسعت بده وبزرگ کن.یا علیم و یاوسیع

از لابلای پیغامهای رسیده

یادمان باشد ما مسئول خدا و اراده اش هستیم .راستی حال خدایتان خوب است؟  

این لحظه چه احساسی دارد؟ 

گاهی حالش را خوبتر کنیم به نگاهی نافذ و امیدبخش و کلامی راهگشا و با بخششی که امروز و فردایش کرده ایم و خوبیهایی که از دستان من و تو ساخته است.

بگذاریم گاهی او هم حرفی بزند.بگذاریم او هم احساسش را روی کاغذ این دنیا ثبت کند و ما قلم او باشیم.سوگند به قلم  

                                                        لیلی معارفی

دانش و آگاهی

هممون درمورد خیلی چیزها خوندیم درمورد خیلی چیزها تحقیق کردیم ولی وقتی که پای عمل به میون میاد نمیتونیم عمل کنیم.خیلی ازماها مشاورهای خوبی هستیم وبه محض اینکه کسی دچار مشکل میشه براش میتونیم نسخه بپیچیم ولی وقتی همون مساله برای خودمون اتفاق می افته اونقدر بی تجربه واکنش نشون میدیم که انگار هیچ چیز نمیدونیم ومصداق ضرب المثل  معروف(کل اگر طبیب بودی سرخود دوانمودی)میشیم.اکثر اوقات به چیزهایی که میگیم عمل نمیکنیم حالا خدا نکنه که کسی،این وسط مثلابه حقیقتی که مابه آن اعتقاد داریم توهین کند. آنوقت شروع میکنیم به جبهه گرفتن ودفاع کردن،معمولا هم اگر عاقل باشیم محکوم هستیم، چون به چیزهایی که میگیم نمیتونیم عمل کنیم.مثلا میگیم ان الله مع الصابرین.بعد با کوچکترین تحریکی واکنش نشان میدیم واصلا صبر والله وباخدابودن کجابود؟؟؟؟؟؟؟؟  

چند وقت پیش توی وبلاگ یکدوستی خوندم که دیگه کتاب خوندن ونظریه پردازی توی این زمینه بسه وباید به فکر عمل بیفتیم. 

اسماعیل زنبوردار،توی وبلاگش میگه http://kelariz.blogfa.com)

{حفیقت آن است  که خواندن کتابهایی که به ما لذت می دهد و موقتا چون مخدّر عمل می کند ، یا گوشه ی انزوا بر گزیدن و نزد خود مدینه ی فاضله درست کردن ،خیلی آسانتر است از ،در میان مردم بودن و زخمی شدن .تیپ های فکری چون ما عادت کرده ایم با درست کردن این مدینه ی فاضله در ذهن خود و مقایسه ی آن با واقعیت جامعه ای که در آن زندکی می کنیم ، هم خود را

آزار دهیم  هم اینکه غیر مسؤلانه جامعه را به باد ملامت بگیریم . و این خیلی ظالمانه است ! جامعه  و دنیایی که در آن نفس می کشیم با تمام نابسامانی ها و تیرگی هایی که دارد یک واقعیت است . هر چند کثیف !  ولی وجود دارد ! هست ! دارد نفس می کشد.در حالیکه مدینه ی فاضله ی ما با تمام پاکی و معصومیتی که دارد یک اشکال کوچک دارد و آن این است که وجود ندارد... ! یعنی حتی جسارت بودن را هم ندارداز پستوی ذهن و دل ما بیرون نمی آید .  همین برایش کافی است که محکوم ،و چون خود ما به گوشه ی فراموشی و انزوا رانده شود.اغلب ما به آدمهای دو قطبی تبدیل شده ایم  . آنگاه که در خود فرو میرویم و درعالم خیالی خود به سرمیبریم ،سراسر مستی و شوریم و همینکه با دنیای خارج در اصطکاکی خشن قرارمی گیریم سایه ای تیره و تار از اندوهی سنگین ما را در بر می گیرد .به آدمهای افسرده ای تبدیل می شویم که همچون روشنفکران سر خوردهکاری جز نق زدن  و غر غر کردن بلد نیستند .} 

حالاباید بدونیم که اشکال ازکجاست اولا:امثال ما وکسانی که مثل ما فکر میکنند متاسفانه زیاد نیستند ودردنیای امروز فکر غالب افکار وباورهای منفی است که از سالهای خیلی دور صدها ویا شاید هزاران سال پیش درماشکل گرفته اند.ژنتیک امروزه ثابت کرده است که همه چیز روی ژن ضبط میشود وبه نسلهای بعد میرسد.تصور کنید هرفکر منفی که توسط خودمان یادیگران  وارد دنیای مامیشه و به نسلهای بعد منتقل میشود.باید کاری کرد .این جنگ وخونریزی وانحطاطی که امروز شاهد آن هستیم ماحصل افکار قرنهای متمادیست.طبیعی است که چون تعداد ماکمتر است پس افکار منفی غالب میشوند. 

ثانیا:تفاوت عمده ای بین دانش وآگاهی میباشد.ما دانش رایاد میگیریم و حفظ میکنیم ولی آیاتمام آنهارابکار میگیریم مثلا چندنفر وقتی میخواهند نمک بخورند به سدیم وکلر فکرمیکنند؟؟؟هیچکس! ولی تعداد افرادی که به مضرات نمک فکر میکنند زیادهستند.چرا؟ چون به کرات از مضرات آن شنیده اند واین باور جزو آگاهیشان شده است.وبه محض شنیدن نمک یاد مضرات آنهم میافتند.  وقتی یک فکر درذهنمان تکرار میشود مسیر عصبی که آنرامنتقل میکند روز بروز قویتر میشود وآن فکر درناخودآگاه ماتثبیت میشود.مثلا آنقدر میشنویم که :شریک بده،هرشریکی که توی زندگیمون میاد بد ازآب درمیاد. برای اینکه یک فکر مثبت راجایگزین کنیم باید بارها و بارها به تعدادیکه فکر منفی تکرار شده،باور و فکر مثبت راتکرار کنیم تا جزو ناخودآگاه ماشود ومسیر عصبی قوی داشته باشد.تابتونه در روزمرگی مابکار بیاد.پس میتوان نتیجه گرفت آنقدر باید کتابهای مثبت خواند،آنقدر افکار خود راتغییر داد تا بتوانیم این افکار راکه سازنده هستند و میتواند زندگی مارا دگرگون کند، از دانش به آگاهی تبدیل کنیم وبکار ببریم البته وصد البته که این مشمول این است که ماشروع به خودشناسی وخودسازی کنیم وپیداکنیم افکار وعواملی راکه منجر به بروز مشکلات درزندگی مامیشوند وسپس شروع کنیم به تغییر دادن آنها!که راهی طولانی است که فقط باتمرین و توکل برخداآسان خواهد شد.شهامت مواجه باخود میخواهد وهمت عالی.آره باید سخت کار کرد چون باخیال پردازی ورویا پردازی فقط مدینه فاضله درذهن مامیماند وبس 

حالاتصور کن همه به جای اینکه به ایرادهای دیگران فکر کنند فقط و فقط به خود وخودسازی فکر کنند.آیابهشت روی زمین شکل نمیگیرد؟؟؟؟؟؟؟ آیا جنگی بوجود می آید؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا ما ؟یا نسلی از ما؟ نمیتواند حکومت صلح و دوستی روی زمین برپاکند؟آیا نمیتوانیم کمک کنیم که حکومت الله روی زمین شکل بگیرد؟ خدایا مارادرراه خودشناسی وخودسازی کمک کن. خدایا تو سمیعی وبصیر تو تنها کسی  هستی که میدانی در ذهنهای ما چه میگذرد خدایا دریچه های ذهنمان رابه سمت خودت باز کن. 

مرسی که هستی

سلام داشتم به این فکر میکردم که هرکدوم از ماها که اومدیم روی زمین برای یک ماموریتی اومدیم.چه روحهای شجاعی بودیم که انتخاب کردیم بیاییم تابتونیم روی کره زمین رشد کنیم وبتونیم به رشد دیگران کمک کنیم وخدمت کنیم. 

فکرهام منو رسوند به اونجا که چه جالب باید از همه کسانی که توی ایندوره باماروی کره زمین اومدند تشکر کنم.راستی مااونجا احتمالا باهم قول وقرارهایی هم گذاشتیم ولی خوب فیزیک باعث فراموشی ماشده.مثلا فکرش روبکنید توی همین دوره چه رییس جمهورها ورهبرهایی وجود دارند؟؟؟؟یا چه عواملی برای جنگ وخونریزی و.....؟؟؟؟؟؟راستی ماچه تعهدی به خدا وهمدیگه دادیم وباهم به زمین اومدیم؟نمیدونم ولی میدونم خدا که مظهر عشقه فقط ازما میخواد که عشق رو به جریان بیندازیم،عشق به همدیگه به جهان به خودمون به خودش و..... 

راستی تصور کن:یک دنیاپر از عشق، یک دنیای بدون دغدغه!!!!!!!!وای خدایا اونوقت بهشت رو توی همین زندگی شکل دادیم.بیاییم از امروز فکر کنیم که چه نقشی داریم وبرای تشکیل این بهشت برین چه کاری میتونیم بکنیم؟؟؟؟ 

یک آشغال از روی زمین برداریم؟ برای حیوونها غذابریزیم؟ مسافر کنار خیابون رو سوار کنیم؟ به پیرزن وپیر مردی بدون دلیل لبخند بزنیم؟بی دلیل برای هم شادی ایجاد کنیم؟غر نزنیم؟گله نکنیم؟ قضاوت نکنیم؟همه دنیاروبرای خودمون تصاحب نکنیم؟دعا کنیم؟باچیزهای کوچیک شاد بشیم؟ دستی رابه مهربانی بفشاریم؟و........؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

میگم چه راحته بهشتوتشکیل دادن پس چرا بیکاریم توچی به ذهنت میرسه بگو چیکار کنیم؟ 

مرسی که هستی،مرسی که بامن به این دنیا اومدی،(توی این دوره) مرسی که نفس میکشی، مرسی که فکر میکنی،مرسی که پیشم میایی،مرسی که منو باور میکنی،