سیزده بدر-دنیا بدر

روز دوازده فروردین مثل هر روز بعد از اتمام کارم رفتم پیش خانم جان، خیلی بهترشده بود پانسمانش رو عوض کردم نمیذاشتم کسی کارهاشو انجام بده بامن راحتتر بود.تمام سعی من براین بود که کمتر درد بکشه،سه ساعت پیشش بودم.ورم پاهاش خوابیده بود،به مامان زنگ زدم وتلفن رو نزدیک گوشش گذاشتم صدای مامان رو میشنید و میخواست حرف بزنه تمام تلاششو کرد ولی فقط تونست لبهاشو تکون بده وهیچ صدایی خارج نشد.مامان بهش گفت که فردا میاد دنبالش بهش گفتم که خانم جون فردا میاییم دنبالت،دیگه تب نداری، فردا مرخصت میکنیم.رفتم ۱۳آبان وبراش دارو گرفتم خدایا کمک کن خسته نشم.ساعت ۱۰شب دوباره برگشتم بیمارستان خواب بود غذا وداروهاش را گذاشتم توی بخش و بعد از دوازده روز رفتم دیدن مامان و بابا 

روز سیزده بدر ساعت ۹:۵۵ دقیقه صبح تلفنم زنگ خورد از بیمارستان بود اونقدر شب قبل حالش خوب بود که اصلا فکر بد نکردم ولی صدای پشت تلفن بعد از سلام واحوال پرسی گفت کجایی؟ صدای دستگاه شوک رو شنیدم گفتم خانم جون کٌد خورده؟گفت آره.گفتم لطفاْ بیشتر از این اذیتش نکنید.بذارین این مسافر به راحتی سفرکنه وخانم جون روز سیزده بدر دنیا رو بدر کرد و رفت و قبل از اینکه ما مرخصش کنیم خدا از دنیامرخصش کرد.چند سال پیش هم روز سیزده بدر خاله رفته بود و دوباره ما روز سیزده دلتنگ ازهمه دنیا شدیم.صدای شیون مامان میومد.و صدای درونم که چرا امروز پیشش نبودم؟منکه هر روز اونجابودم شاید هم خدا نمیخواست من موقع رفتن خانم جون مزاحمش بشم.مامان برام تعریف کرد که دیشب توی خواب دیده که خانم جان اومده وازش خداحافظی کرده.رفتیم بیمارستان دنبالش ولی با آمبولانس بهشت زهرا،تنش خشک شده بود گویی سالهاست که خوابه،دیگه زخمهاش درد نمیکرد،دیگه بانگاهش التماس نمیکرد که بهش مسکن بزنم،توی غسالخانه شستنش،میخواستم برم دستهاشو که سالها درتنور سوخته بود وسالها خیاطی کرده بود،چرب کنم،آخه دستهاش میسوزه،میخوام پانسمانش کنم توروخدا یواش دردش میاد خدایا چی میگم؟این فقط یک جسدٍ چرا هرچی بلد بودم داره یادم میره؟!کفن مادربزرگو که چند سال پیش از کربلا خریده بودتنش کردند،براش دعا میخونم حتما مارو میبینه وجتما کلی بهمون میخنده که چرا داریم گریه میکنیم آخه اون رفته پیش منشا آفرینش اینکه ناراحتی نداره تازه جشن هم داره! وصیت نامه (من روز پنج شنبه میمیرم و حتما مرا در همان روز دفن کنید و....)،مراسم کفن و دفن،آرامگاهی در رودهن،نوه هابراش قبرو کندن،مراسم شب سوم و...همه دورهم بودیم مثل اینکه خانم جان با رفتنش باعث شده بود که مابعد از سالها همه در کنار هم باشیم.

راستی مادربزرگ از تصویر ذهنی وقانون جذب چیزی میدونست که دقیقا روز رفتنش همون پنج شنبه بود ؟؟؟ نمیدونم 

چقدر براش دلتنگم!!مامان خیلی گریه میکنه بهش حق میدم،ماآدمها بهم عادت میکنیم و وابسته میشیم 

تختخواب و تشک مواجش رو جمع کردیم جاش خیلی خالیه درسته که یکسال بود که باهامون حرف نمیزد ولی نگاهش وحرکاتش همه حرف میزدند.همیشه مریضها روز قبل ازرفتنشان خیلی حالشون خوب میشه،اونطوری که آدم فکر میکنه خوب شدند ولی من درمورد خانم جان اینو نفهمیدم.الان کجای این هستی هست؟نمیدونم!برگشتٍ به خونه چقدر براش لذت داشته نمیدونم،فهمیده که مرگ اونطوریکه همیشه بهش گفته بودند نیست،نمیدونم،خیلی می ترسید ولی میدونم که وقت رفتن نترسیده حتما خدا از نوروعشقش در اون تابیده. 

از خدا براش خیر و برکت میخوام و دعا میکنم سفر خوبی داشته باشه و در مسیر تعالی خداوند بهترین هاروبراش شکل بده و از صبر وحلمش هم به مابده که بتونیم دوریشو تحمل کنیم تاروزیکه بریم به دیدنش نزد خدا.خانم جون،مامانی عزیزم اونجا همه چیز رو برای اومدن ما آماده کن.میگن وقتی یک روح از روی زمین میخواد بره توسط نزدیکانش که قبلا رفته اند حمایت میشه مادربزرگ خوبم توهم مارو حمایت کن.روحش شادوپر از نور الله باشه.

سال نو

هرسال وقتی به سال نو نزدیک میشیم انگار سرعت زندگی بالاتر میره.همه میخوان همه کارها شونو تالحظه تحویل سال تمام کنند.همه زندگی همینطوریه،اگه همین الان بدونیم که تایکساعت دیگر قرار تحویل زندگی اتفاق بیفته وازکره خاکی باید به خانه ابدی برگردیم شروع میکنیم و با سرعت زیاد دراین یکساعت کلی کار انجام میدیم.ولی قشنگی زندگی به همینه که نمیدونیم کی باید تحویلش بدیم.به خاطرهمین همیشه باید طوری زندگی کنیم که انگار تاچند لحظه دیگه موقع تحویل زندگیه.ولی نمیدونم چرا یادمون میره 

امسال اولین سال در کل زندگی من بود که روز ۴شنبه سوری از روی آتیش نپریدم.من این مراسم وجشنهایی روکه به یادگار ازاوشو زرتشت وایرانیان باستان مانده رو خیلی دوست دارم و با تمام مفاهیمش زندگی میکنم.روز ۲۷اسفند خانم جان روبردند اتاق عمل ومن از طبقه چهارم بیمارستان داشتم خیابان را تماشا میکردم اثری از آتش نبود ولی عده ای میرقصیدند وپایکوبی میکردند. پلیس ونیروهای ویژه که گروههارا متفرق میکردند،عده ای مست،چندنفر درتوهم،نارنجک، بمب،آمبولانس،زخمیها ومصدومین و....انگار وسط میدان جنگ بودی.پیش خودم گفتم اوشو زرتشت و ایرانیان باستان:ماراببخشید! نوادگانی که زیباترین مفاهیم شادی وجشن راتبدیل به فضایی کردیم که بغض های خاموشمان رافریاد بزنیم.البته ناراحت نباشید باتمام مفاهیم زیبای زندگی اینکار راکرده ایم 

خانم جان هرسال به دیدار شکوفه های حیاط خانه شان میرفت امسال بین هوشیاری وخواب حتی نمیدونه که سال نوشده است.بین هستی ونیستی میجنگه.دوسال پیش وقتی یکی از دوستانم دراین شرایط بودقبل از مرگ، از چیزهایی که میدید ومیشنیدبرایم حرف میزد ولی خانم جان قدرت تکلم نداره ونمیتونه بگه.برایش دعا میکنم بانگاههای وحشت زده مرا نگاه میکنه. درد داره مسکن میزنم آرام میشه ولی باز وحشت زده منو نگاه میکنه برایش حرف میزنم.خانم جان نترس پیش خدا رفتن ترس نداره اینهایی که میان بالای سرت پرستار ودکترن،اصلا عزراییل اینطوریکه تو سالها فکر میکردی وجود نداره اون یک فرشته زیباست.حتما با بابابزرگ میاد یادته چقدر دلت میخواست اونو ببینی،حتما خاله ودایی روهم میاره تواونجاتنها نیستی.با وحشت باز هم مرانگاه میکند التماس میکنه که او را ببرم بانگاهش دستهایش راکه کبود شده نشانم میده. خدایا چرا باید عذاب کشیدن دیگران را ببینم؟ خدایاکمک کن تا بتونیم به مردم دنیا بگیم که نباید مریض شن وخودشان میتونند انرژی شفاعت تورا درخود جاری کنند.باز میخوابه ومن باچشمهای نمناک از کنارش میرم.همکارهام میگن توکه سمینار برگزار میکنی وهمه مارابه آرامش دعوت میکنی چرا خودت بهم میریزی.جوابی نمیدم ولی حتما درسمینار بعدی خواهم گفت که اشک ریختن وابراز احساس راهیچکس منع نمیکند.اگرخانم جان زمین راترک کنداصلاْ گریه نمیکنم همانطور که وقتی زهرا رفت.آخه پیش خدارفتن شادی داره ولی عذاب کشیدنش و اینکه نمیتونه چیزی بگه منو ناراحت میکنه وباز هم میگم خدایا کمکش کن. 

سال جدید برای من بادرسهای جدید شروع شد.مثل اینکه بایدتمام مفاهیمی که تا امروز یادگرفتم باید امتحان بدم.الهی که یک سال پر از آرامش برکت ورحمت الهی وسال آگاه شدن به مفاهیم الهی برای هممون باشه.الهی امسال درست استفاده کردن از نعمات الهی را تمرین کنیم.چه اسم خوبی برای امسال گذاشتند(الگوی مصرف صحیح)من هم میگم استفاده درست از نعمات الهی

سال نو مبارک

کالبد اختری

گاهی اوقات افراد خبر داده اند که در خواب موجودی سیاه رنگ (آل) روی آنها افتاده است و آنها نمیتوانند حرکتی انجام دهند بسیار از این حالت هراس پیدا میکنند و میخواهند کامه به زبان آورند و نمیتوانند سعی میکنند بسم الله بگوییند و وقتی این کار را انجام میدهند تمامی مشکلات رفع میگردد.
حال این آل چیست؟ آل همان کالبد اختری شخص است که از بدن فاصله میگیرد ناگهان هوشیاری به بدن باز میگردد شخص چشمانش بسته است ولیکن با چشمان کالبد اختری سایه که خود اوست را میبیند. حواس بدن کار نمیکنند چون اختیار در دست کالبد اختری است شخص سعی میکند که حواس را به بدن بازگرداند (ذکر اسم خدا). به تلاشی که فرد میکند موفق به باز گرداندن کالبد به بدن میشود و آن هنگام است که شخص از خواب بیدار میشود.
اگر همچنین اتفاقی افتاد چه کنیم؟ جواب بسیار ساده است. اول اصلا نباید ترسید زیرا چیزی جز خودمان نیست. سعی کنید به انگشتان شست پا تمرکز کنیم و سپس با یک حرکت کوچک آنها را تکان دهیم. همه چیز درست میشود. علت تمرکز روی انگشت شست پا بخاطر این است که کالبد اختری آخرین نقطه ای را که برای خروج کامل رها میکند آن انگشتان است. ابتدا از سر شروع شده و آرام آرام بصورت مورب از بدن فاصله میگیرد.(انجمن متافیزیک راه میان بر )یا به تعبیری مغز زودتر از برگشت روح بیدار میشود

این چیه؟

تابحال پیش اومده وقتی که خوابی یک چیزی روی تنت سنگینی کنه ونتونی نفس بکشی وبخواهی از خودت دورش کنی ونتونی؟این چیه؟

طناب دار

واین جهان پر از صدای پای مردمانیست  

که درحالیکه تورا میبوسند   

طناب دارت را درذهن میبافند  

                                                 فروغ فرخزاد